معرفی فیلم
New York, New York 1977
اولین اکران: 21 ژوئن 1977 / ژانر: درام، موسیقی، موزیکال / کشور سازنده: آمریکا
نمره آی ام دی بی: 6.7/10 از ١۴,١٨٩ رای
کارگردان: Martin Scorsese
ستارگان: Liza Minnelli, Robert De Niro, Lionel Stander
خلاصه داستان: در روزی که جنگ جهانی دوم پایان یافت،"جیمی" موسیقیدانی خودخواه با "فرانسین" خواننده ای جوان آشنا می شود.رابطه آنها تبدیل به عشق می شود در حالیکه برای بهترین شدن در حرفه خود تلاش می کنند...
توضیحات:
رتبه 105 در برترین فیلم های سال 1977
رتبه 893 در مجموعه 1000 فیلم از نظر 1825 منتقد و فیلمساز سینما
رتبه 5350 در بیشترین تعداد رای دهنده
رتبه 7163 در برترین فیلم های پرطرفدار
برنده 2 جایزه ، کاندید 6 جایزه
GoldenGlobe IconNominated - Best Motion Picture - Musical/Comedy
GoldenGlobe IconNominated - Best Motion Picture Actor - Musical/Comedy
GoldenGlobe IconNominated - Best Motion Picture Actress - Musical/Comedy
GoldenGlobe IconNominated -Best Original Song-Motion
____________________________________________
نقد فیلم
✍️ محمد علیایی
ناموزیکال بی پرداخت
نیویورک-نیویورک فیلم چندان مهمی در کارنامه اسکورسیزی نیست و اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، هنوز کاملا شکل نگرفته و دارای عناصر خلل بسیاری است که عملا ما را از جدی گرفتنش باز میدارد؛ با این حال همچنان اگر چهل دقیقه پایانی اش را به عنوان یک عاشق سینه چاکِ اسکورسیزی به تماشا بنشینیم، قادر خواهیم بود تا کمی این فیلمساز را ببینیم و اندکی نیز-با زحمت فراوان- لذت ببریم. در واقع فیلم با همین چهل دقیقه است که همچنان با مشقت مانده و آن حداقلی را که از اسکورسیزی انتظار داریم، نشانمان میدهد، واِلا دوساعت ابتدایی فیلم- به جز پانزده دقیقه ابتدایی- آنقدر اضافی دارد و زیادی کِش آمده و هیچ ندارد که هر مخاطبی را خسته خواهد کرد و چه بسا واداردش کند که فیلم را در همان دقایق چهل،پنجاه ترک گوید و از خیرِ این فیلم گذشته و تا مدتی اسکورسیزی را نیز از خیال به در کند! توصیه من اما این است که اگر میخواهید در این فیلم اسکورسیزی ببینید و لذت ببرید، همان دقایقی را که بالاتر عرض کردم، ببینید و کاری به آن یک ساعت و چهل و پنج دقیقه کذایی نداشته باشید تا لااقل اسکورسیزی همچنان همان مردِ جاه طلبِ دقیقِ عاشقِ سینمادانِ ماهر، در ذهنتان نقش داشته باشد، البته با اندک زیادی اغماض! با این حال وظیفه من در این نوشتار این خواهد بود که آن عناصر خلل را در میان این جذابیت های سینمایی به بررسی بپردازم و جدایشان کنم؛ پس با من همراه باشید! ...
نام فیلم و تکرار دوبارهی نیویورک، دال بر اهمیت آن دارد و خب بنا بر این است که این شهر به طور عینی برایمان ساخته شود و در آخر نیز به آن تِرَک زیبای پایانی فیلم (که یکی دو سال بعد از آن، فرانک سیناترا نسخه منحصر به فرد خود را میخواند کهگِرمی هم میبرد و واقعا هم عالی است) برسیم که اصلا چگونه ساخته شد و از دلِ چه شرایط و بحرانهایی به این زیبایی رسید. اما ببینیم که فیلم به واقع چه است و با تصورات معقولی که پس از شنیدنِ نامش به ذهنمان خطور میکند، تا چه اندازه فاصله دارد! فیلم البته در نیویورک شروع میشود و کاراکتر اصلی اش، جیمی را بعد از یکی دو پلان بیخاصیت که مثلا قرار است بازگشت او از جنگ داده شود، در یک لانگ شات از بالا میگیرد و اسکورسیزی هم با بازیگوشی خاص خود، با یک تابلوی قرمز نئونی در میان انبوه جمعیت، نشانمان میدهد. اینکه نیویورک ساخته میشود یا نه را باید بگویم ابداً! اسکورسیزی هرچقدر در راننده تاکسی، علیرغم محدود کردن میزانسن ها به نقطه دیدِ تراویس، نیویورک نشانمان میداد و برایمان از نو میساخت، در اینجا ناتوان است و شاید هم بیحوصله؛ و نمیتواند در این لانگ شات ها، ذره ای نیویورک بسازد و حس و حال آن روزها را منتقل کند. فیلم در حالیکه از همان لحظات ابتدایی در فضاسازی نیویورک الکن جلوه میکند، سراغ جیمی دویل، با بازی دنیروی دوست داشتنی، میرود که در یک مهمانی مشغول مخ زنی(!) نشان داده میشود. بازیرابرت دنیرو علیرغم دوست داشتنی بودنش، به نظرم در اینجا یک نسخه ی بسیار عقب تر از تراویس است و هیچ تلاشی به جز آموختن ترومپت نوازی نمیکند و فرق چندانی هم با او ندارد. خُل وضعی های او و ناتوانی در برقراری ارتباط با دیگران در ابتدای فیلم، به شدت یادآور تراویس است و در ادامه نیز بهبودی نمییابد.
با این حال، جذابیت ها به قوت خود باقی میمانند و علیرغم اورجینال نبودنشان، لااقل دل آدم را نمیزنند. فیلم از جایی اُفت میکند و به ورطه نابود شدن میافتد که موسیقی واردش میشود. نگاه کنید که چه بیحوصله و سرسری یک قطعه موسیقی خوانده میشود، یک جایی نشانمان داده میشود و سپس همان موسیقی در جای دیگری ادامه پیدا میکند و مثلا حاکی از پیشرفت این زوج است! آخر کدام زوج؟ و کدام پیشرفت؟ در فیلم هیچ چیز جز یک سری دعوا و مرافعه ای بی حوصله، که خیلی سریع هم شروع میشوند و پایان میگیرند، نشان داده نمیشود و خیلی هم زود به موسیقی ها، ختم میشوند. در این بین هم قرار است که متوجه قطعه مهم فیلم، نیویورک نیویورک شویم، که اصلا نمیفهمیم که چگونه و بر چه اساس ساخته میشود. زن حامله میشود و اعتبارات این زوج نابود میگردد! آخر چگونه؟ حتی تحول شخصیت هم نداریم! هیچ کِشمکِش درگیرکننده ای نداریم! همه چیز آنقدر سرسری ساخته شده که مجالی برای درک برایمان نمیماند! دوربین ها خوبند! نورپردازی ها خوبند و اندازه اند؛ اما فیلم نامه آنقدر آشفته است که اسکورسیزی هم نمیتواند کاری بکند و او نیز خسته کننده می شود. جالب است که در این میان، تمام آنچه نشانمان داده میشود خارجِ نیویورک است و نماهای داخلی! اصلا دغدغه ای برای بازگشت به نیویورک وجود ندارد و فقط در اسم فیلم، میفهمیم که احتمالا این شهر باید نقش مهمی در فیلم داشته باشد! خب آخر از این فاجعه تر هم مگر میشود پرداخت- حیف این واژه- کرد؟! زن یکهو آهنگی میخواند و معروف میشود! منطق اثرهم برایمان روشن شد! آخر چگونه؟ من مخاطب باید بفهمم این را. اسکورسیزی دقیقا چه چیزی این فیلم نامه را جذاب دیده، احتمالا خودش هم نمیداند!
اما دقیقا از همین جا ناگهان همزمان با معروف شدن ناخواسته زن (که البته حالا دو ساعت از زمان فیلم گذشته و احتمالا رمقی برایمان نمانده!)، فیلم هم ناخواسته جذاب میشود. شهرت همواره یکی از مولفه های همیشگی فیلمهای اسکورسیزی بوده و هست؛ از راننده تاکسی بگیرید تا سلطان کمدی و حتی این اواخر، گرگ وال استریت و... . دغدغه شهرت و خیال پردازی ها و غرق شدن در این خیالات را اسکورسیزی در نوع خود بهترین است!
اسکورسیزی نشانمان نمیدهد که زن در فیلمی دارد بازی میکند؛ بلکه یک تصویر غیرنرمال نشانمان میدهد که او در سینما مشغول آواز خواندن است و ناگهان مردی از او درخواست پیدا کردن انگشترش را میکند. این سکانس و سکانس های بعدی فارغ از بیارتباط بودن مطلقشان به فیلم، بسیار حس خیالین بودن دارند و اصلا برای همین هم جذاب مینمایانند. اگرچه اوج این خیال پردازی ها و فرم گرفتنشان را باید در سلطان کمدی جست و جو کنیم، با این حال در این فیلم نسخه ناقصش را میتوان به خوبی دید که اتفاقا به نحوی ارضاکننده موزیکال خوبی است و دوربین به موقع روی سوژه هایش زوم میکند یا دور میشود و تدوین جذاب صورت گرفته و لااقل خسته نمیکند. این سکانس آوازخواندن در سینما را یک بار دیگر هم نشانمان میدهد و ما اندکی بین خیال و واقعیت میمانیم و این ابهام، جذاب واقع میشود و چه خوب که هست! زن خیلی سریع معروف میشود، اما چگونه؟ این چگونه را اسکورسیزی یا شاید هم فیلمنامه نویس حذف کرده و به جایش یکهو زنی را میبینیم که عکسش در مجلات مختلف چاپ میشود و در آغوش شهرت خودی نشان میدهد! اینکه ما این چگونگی را نداریم، و در عوض خودِ شهرت را اندکی به این صورت ابتدایی و مضمونی میبینیم، جلوه خیالین پیدا میکند، به خصوص آن نورپردازی ها و ناگهان موزیکال شدن فیلم، این امر را تحکیم میبخشند. اما باید گفت علیرغم جذاب اجرا شدن و بازیگوشی ها و سرزنده بودن اسکورسیزی در این نماها، کارکرد حسی بسیار اندکی دارد و به فرم نمیرسد؛ چرا که اولا شخصیت زن عملا هیچ است و پرداخت نشده و دوم اینکه مقدمات مناسبی برایش در نظر گرفته نشده و منطقش را از طریق حس نمیتواند انتقال دهد.
در نهایت باید گفت نیویورک نیویورک فیلم ناموزیکال بی هویتی است که ناخواسته موزیکال میشود و جذاب؛ اما با جان کندن و ابهامات فراوانی که از ضعفش در فیلمنامه برمیخیزند و اول مخاطب را اذیت میکنند و دوم خود را هیچ میسازد؛ وقتی که میتوانست بسیار بهتر از اینها باشد، اگر و فقط اگر شخصیت پرداخت میکرد، که البته کار بس مشکلی است و به قواره این فیلم نمیآید!
محمد علیایی = مهر 1397
___________________________________________
تیزر این فیلم را در ادامه ببینید